در مقابل دو دیدگاه مثبت و منفی فوق، دیدگاه سومی مطرح است که برای بشر، آینده و فراسویی که در انتظار آن به سر برد، تصور نمیکنند؛ بلکه آینده بشریت را در هم اکنون خلاصه کرده و پایان تاریخ را اعلان نمودهاند و به نوعی خوشبختی و «به زیستی» مطلوب بشر را در نظام لیبرالیسم غربی که به گمان آنها بهترین و کاملترین ایدئولوژی تجربه شدة بشر در طول تاریخ زندگی خود است، خلاصه میکنند.
بخش اول
چکیده
مقاله در پیشرو، به یکی از دغدغههای مهم انسانها پرداخته است که همان آینده نگری و آگاهی از آینده و فراسوی بشر میباشد. مسأله آینده نگری و دغدغه داشتن آن، در وجود همه انسانها در طول تاریخ و نیز در فرآیند پایان تاریخ بوده و خواهد بود. از آنجا که انسان، بر اساس فطرت روحانی آفرینش شده است، خواستهها و پرسشهای فطری او نیز خاستگاه روحانی دارد که معرفتجویی، حقیقت طلبی و آینده نگری، از جمله آنها است. بر این اساس، مقاله حاضر با سر فصلهایی که در ذیل به گزارش آنها خواهیم پرداخت، در دستور تحقیق و پژوهش قرار گرفت.
نگارنده، ابتدا به ابعاد زمان که متشکل از گذشته، حال و آینده است و مفاهیم آن پرداخته و سپس به خاستگاه آیندهنگری (فطری، عقلی ـ فلسفی و سیاسی ـ اجتماعی)توجه کرده است. در فرآیند بحث، آینده نگری را به مثبت و منفی تقسیم نموده و آینده نگری مثبت را از منظر ادیان ابراهیمی مورد کاوش قرار داده است. همچنین به دیدگاههای اندیشمندان و نخبگان علمی دربارة آینده نگری مثبت پرداخته و در آخر و برآیند بحث، به علت روی آوردن انسان به آینده نگری منفی نیز توجه شده است.
از دغدغههای مهم و اساسی که به نوعی شامل همه انسانها در طول تاریخ بوده و خواهد بود، آیندهنگری و کسب آگاهی از کیفیت رخ داد فرجام تاریخ بشریت است. اهمیت آیندهنگری و نیز اقبال عمومی مردم به آن، سبب شده است همه مکاتب ـ اعم از مکاتب الهی و مکاتب بشری ـ به نوعی به آن حساس بوده و دربارة آن، بحث کردهاند تا درصدد ترسیم آن برای باورمندان خود برآیند.
به راستی برای مردم، این مطلب پذیرفته نیست که خود را پایبند به مکتبی بدانند که از آینده و کیفیت رخداد آن، بیخبر باشد و ابراز بیاطلاعی نمایند؛ از این رو، آیندهنگری، میان همه مکاتب مطر ح بوده و با همین رویکرد، مکاتب، آینده و فرجام تاریخ را بر اساس آموزههای مکتب خود توجیه و تفسیر میکنند؛ اما تفاوت و تمایزی که میان مکاتب در مباحث آیندهنگری و کیفیت رخ داد آن است، سبب بروز دیدگاههای گوناگون دربارة آیندهنگری شده است.
مکاتب الهی، از آن جا که جهان را دارای خالق حکیم، دانا و توانا میدانند و تدبیر جهان را بر اساس اراده حق تعالی توجیه میکنند، آینده و فرجام بشریت را روشن ارزیابی کرده و آینده جهان را از آن صالحان میدانند. در مقابل، مکاتب الحادی با جهانبینی مادی، با دستمایه قرار دادن یک سری عوامل، نظیر نژاد، ملیت، فرهنگ و باورها، معمولاً آینده تاریخ را مثبت ارزیابی نکرده بلکه اضمحلال و نابودی را سرنوشت حتمی بشر میدانند.
در مقابل دو دیدگاه مثبت و منفی فوق، دیدگاه سومی مطرح است که برای بشر، آینده و فراسویی که در انتظار آن به سر برد، تصور نمیکنند؛ بلکه آینده بشریت را در هم اکنون خلاصه کرده و پایان تاریخ را اعلان نمودهاند و به نوعی خوشبختی و «به زیستی» مطلوب بشر را در نظام لیبرالیسم غربی که به گمان آنها بهترین و کاملترین ایدئولوژی تجربه شدة بشر در طول تاریخ زندگی خود است، خلاصه میکنند.
میان ادیان آسمانی، دین اسلام، در جایگاه آخرین، کاملترین و جامع ترین دین آسمانی، آینده بشریت را خوب و روشن ارزیابی کرده و آن را در قالب اندیشه مهدویت به بشر و جوامع بشری معرفی کرده است ؛ آینده بشریت و حاکمیت آن را از آنِِِ صالحان و مستضعفان دانسته و فراگیری عدالت، معنویات، مساوات و ... را از شاخصههای مهم حکومت جهانی مصلح به شمار آورده است.
ابعاد زمان (گذشته، حال و آینده) و مفاهیم آن
تاریخ انسان، در ابعاد زمان دارای معنا و مفهوم است. مفاهیم زمانی نیز به گذشته، حال و آینده تقسیم میشوند؛ در نتیجه، تاریخ انسان نیز دارای ابعاد سه گانة زمانی گذشته، حال و آینده میباشد. گذشتة انسان، آن تحولاتی است که در زمانهای گذشته رخ داده و در تاریخ به ثبت رسیده است. آیندة انسان نیز زمانهایی است که آبستن رخدادها و پدیدههای جدیدی است که بشر در انتظار فرا رسیدن آن به سر میبرد و حالِ انسان، خط فرضی است که بین دو زمانِ گذشته و آینده کشیده میشود. تاریخِ انسان و غیرانسان، بدون زمان تحقق پیدا نمیکنند؛ زیرا تغییر و تحول هر چیز با زمان[1] معنا پیدا میکند.
پس زمان، جزء جدایی ناپذیر تاریخ است همچنین تنها انسان تاریخ ندارد؛ بلکه همه موجودات در این عالم (که همیشه در حال تغییر و تحول هستند) دارای تاریخند. به یک اعتبار، همه چیز در عالم تاریخ دارد؛ چون تاریخ، یعنی سرگذشت. وقتی چیزی حالت متغیری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به وضعی تغییر وضع و تغییر حالت بدهد، این، همان سرگذشت داشتن و تاریخ داشتن است؛ برخلاف این که اگر چیزی در وضع ثابتی باشد؛ یعنی هیچ تغییری در آن رخ ندهد که قهراً تاریخ هم ندارد.[2]
در تغییر و تحول اشیا، زمان، فصل ممیز آنها است و زمان است که تغییر و تحول را دارای شناسه و شاخصة دیروزی و امروزی میکند؛ پس زمان و تحول، فصل مقوم و به تعبیر دیگر، شالوده و اساس تشکیل تاریخ هستند. اگر آن دو نباشند، تاریخ نیز وجود نخواهد داشت. میان اشیا و موجودات صاحب تاریخ، تاریخ انسان محور بحث است. این تاریخ، دارای ویژگیهایی است که از دیگر موجودات متمایز میشود؛ مانند اراده، اختیار، و ... پس انسان میتواند با اختیار و اراده از مقطع «گذشته» و «حال» عبور کرده و خود را به «آینده» برساند و فردای خود را به میل و اراده خویش بسازد.
شهید مطهری، در مقوله معرفتشناختی تاریخ، تاریخ را در اقسام سهگانه ذیل تعریف کرده است:
1. تاریخ نقلی؛
2. تاریخ عقلی (علمی)؛
3. فلسفه تاریخ.
وی، در تعریف اقسام سهگانه تاریخ، چنین گفته است:
تاریخ نقلی، علم به وقایع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته است، مقابل اوضاع و احوالی که در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتی و هر واقعه و حادثهای، به زمان حال ـ یعنی زمانی که دربارهاش قضاوت میشود ـ تعلق دارد.
حادثه روز و جریان روز است؛ اما همین که زمانش منتفی شد و به گذشته تعلق یافت، جزء تاریخ شده، به تاریخ تعلق مییابد؛ پس علم تاریخ در این معنا، یعنی علم به وقایع و حوادث سپری شده و اوضاع و احوال گذشتگان. علم تاریخ در این معنا، اولاً جزئی ـ یعنی علم به یک سلسله امور شخصی و فردی ـ است، نه علم به کلیات و یک سلسله قواعد و ضوابط و روابط. ثانیاً یک علم نقلی است، نه عقلی. ثالثاً علم به «بودن»ها است نه علم به «شدن»ها. رابعاً به گذشته تعلق دارد، نه به حال.
تاریخ عقلی (علمی)، علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگیهای گذشته است که از مطالعه و بررسی و تحلیل حوادث و وقایع گذشته به دست میآید. آنچه محتوا و مسائل تاریخ نقلی را تشکیل میدهد، ـ یعنی حوادث و وقایع ـ «مبادی» و مقدمات این علم به شمار میروند. و مورخ (به معنای دوم) در پی کشف طبیعت حوادث تاریخی و روابط علّی و معلولی آنها است، تا به یک سلسله قواعد و ضوابط عمومی و قابل تعمیم به همة موارد مشابه حال و گذشته دست یابد.
هر چند موضوع و مورد بررسی تاریخ عقلی، حوادث و وقایعی است که به گذشته تعلق دارد، مسائل و قواعدی که استنباط میکند به گذشته اختصاص ندارد و قابل تعمیم به حال و آینده است. این جهت، تاریخ را بسیار سودمند میکند و آن را به صورت یکی از منابع معرفت انسانی در میآورد و او را بر آیندهاش مسلط میکند. تاریخ علمی (عقلی) ـ مانند تاریخ نقلی ـ به گذشته تعلق دارد، نه به حال و علم به «بودنها» است، نه علم به «شدنها»؛ اما بر خلاف تاریخ نقلی، کلی است، نه جزئی و عقلی است، نه نقلی محض.
فلسفه تاریخ، علم به تحولات و تطورات جامعهها از مرحلهای به مرحلة دیگر و قوانین حاکم بر این تطورات و تحولات است؛ به عبارت دیگر، علم به «شدن» است، نه تنها علم «بودن» آنها.
فلسفه تاریخ ـ مانند تاریخ عقلی ـ کلی است، نه جزئی و عقلی است، نه نقلی؛ امّا بر خلاف تاریخ علمی، علم به «شدن» جامعهها است، نه علم به «بودن» آن ها. نیز ـ بر خلاف تاریخ علمی ـ مقوم تاریخی بودن مسائل فلسفة تاریخ، این نیست که به زمان گذشته تعلق دارند، بلکه این است که علم به یک جریان است که از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آینده کشیده میشود[3] .
آیندهنگری
مفهومشناسی آیندهنگری
آیندهنگری، به معنای توجه داشتن به آینده و دغدغه داشتن وضعیت فراسو است که در انتظار رسیدن آن و رخدادهای آن هستیم.
آیندهنگری را میتوان دو قسم کرده و آن را از دو منظر مورد مطالعه قرار داد.
1. آیندهنگری کلی. در این قسم، نگرش به آینده با رویکرد کلی صورت میگیرد و متعلق آن، نوع بشر است. و دغدغه انسان بر این است که فرجام و سرانجام تاریخ بشریت، روشن و آفتابی است یا تاریک و ظلمانی؟ به تعبیر دیگر، نگاه انسان در این فرض، نهایت زندگی بنیآدم است که آیا انسانها در تاریخِ خودشان، عاقبت به خیر میشوند یا فرجام شوم و عاقبت شرّ در انتظار آنها است؟
2. آیندهنگری جزئی. در این فرض، دغدغه و دل مشغولی انسان، فردی و جزئی است. هر کس برای فردا و فرداهای خود نگران است که چه رخدادها و حوادثی پیش خواهد بود و چگونه باید با آن کنار آمد. در واقع، تلاش و کوشش روزمره انسانها برای فردای بهتر، از این منظر توجیه میشود. در این قسم است که علاوه بر انسانها، حیوانات نیز برای فردای خود تلاش و کوشش کرده و سعی میکنند با انجام کارها و جمع کردن غذا و ساختن لانه، آیندة خوبی برای خودشان بسازند.
پس در فرض دوّم که آینده نگری جزئی است، انسان و حیوان، با هم مشترک هستند؛اما قسم اول که آیندهنگری کلی و به تعبیری دیگر فرجامنگری است، مخصوص انسانها میباشد؛ زیرا نگاه کلی و کلینگری از خصیصههای عقل و نگاه جزئی و جزئینگری از خصیصههای وهم است و در میان موجودات، تنها انسانها هستند که خداوند به آنها نعمت عقل و شعور عنایت فرموده است. پس انسانها میتوانند با نیروی عقل، فرجامنگری کنند؛ اما حیوانات از نعمت عقل محروم بوده و دارای وهم و خیال هستند؛ به همین دلیل، تنها جزئینگری دارند.
گرایشات و ادراکات اولیه که در حیوانات (به طور عموم) و در انسانها (فقط از نظر بعد مادی و جسمی) وجود دارد، برگرفته از غرایز و طبیعتشان است؛ اما گرایشها و ادراکات انسانها از لحاظ بُعد روحانی، نظیر آیندهنگری کلی، ابدیتخواهی، عدالتطلبی و ... از فطرت روحشان نشأت گرفته است؛ چنان که شهید مطهری قدسره میگوید:
خواستهای انسان دو نوع است: جسمی و روحی. مقصود از خواست جسمی، تقاضایی است که صددرصد وابسته به جسم باشد؛ مثل غریزة گرسنگی یا خوردن و میل به غذا به دنبال گرسنگی. این، یک امر کاملاً مادی و جسمانی و غریزی است؛ یعنی به ساختمان بدنی انسانی و هر حیوانی مربوط است.
انسان، بعد از این که به اصطلاح قدما به «بدل ما تحلل» نیاز پیدا کرد (یعنی غذا هضم شد و به غذای جدید، نیاز پیدا کرد) یک سلسله ترشحات در معدة او پیدا میشود. این ترشحات، به صورت یک احساس در شعور انسان منعکس میشود؛ و لو انسانی که اصلاً نداند معده دارد. این یک امر غریزی است؛ یعنی امری است که اکتسابی نیست و به ساختمان بدن مربوط است. اینها را امور غریزی مینامند.
در ناحیة خواستها و میلها یک سلسله غرایز یا فطریات است که حتی در روانشناسی هم «امور روحی» نامیده میشوند و لذّات ناشی از آنها را نیز «لذات روحی» مینامند؛ مثل میل به فرزند داشتن. میل فرزند داشتن، غیر از غریزه جنسی است که به ارضای شهوت مربوط است. برتری جویی و قدرتطلبی نیز در انسان یک عطش روحی است.[4]
آیت الله جوادی آملی در این باره میگوید:
«فطرت» که سرشتی ویژه و آفرینش خاصی است، غیر از «طبیعت» است که «طبیعت» در همه موجودات جامد یا نامی و بدون روحِ حیوانی یافت میشود و غیر از غریزه است که در حیوانات و در انسان در بُعد حیوانی اش موجود است.[5]
فرجام نگری و دغدغه سرانجام تاریخِ بشر و نیز علم و آگاهی به سرانجام زندگی بشر و دانستن این مطلب که بشر در سیر تاریخی خود پایانی مثبت و نیکو در انتظار او است یا فرجامی منفی و شوم زندگی او را رقم میزند، توجه همة انسانها را به خود جلب کرده است. شاید مهمترین نگرانی که همة انسانها در طول تاریخ با نژادها و ملیتهای مختلف، با آن رو برو بودند، همین مطلب ـ یعنی عدم آگاهی و علم به سرانجام تاریخ بشر ـ است.
خاستگاه آیندهنگری فطری
با توجه به فراگیر و همهجانبه بودن فرجامنگری و با عنایت به دوام و همیشگی بودن آن، فطری بودنِ آیندهنگری ثابت میشود؛ زیرا شاخصههای فطری بودن یک چیز، کلیت و دوام است. فرجامنگری نیز در طول تاریخ، میان همة نژادها و ملیتهای گوناگون، و در همة موقعیتهای جغرافیایی و نیز میان همة فرهنگها و باورهای مختلف ـ اعم از آسمانی، زمینی و غیره ـ مطرح بوده و خواهد بود. در واقع، ویژگیهای برشمرده مخصوص امور فطری میباشند؛ پس فرجامنگری، خاستگاه فطری داشته و از امور فطری به حساب میآید.
برهان فطرت
از آن جا که ادراکات و بینشها از منظر عقل نظری که مقام هست و نیست اشیا است، قابل وصول میباشد و گرایشات و کششها از منظر عقل عملی که مقام باید و نباید اشیا است دست یافتنی میباشد، فطریات عقل نظری با عقل عملی نیز متفاوتند؛ یعنی فطریات عقل نظری از سنخ شناختها و بینشها است و نظریات عقل عملی از سنخ رفتارها و کششها است.
به تعبیر قرآن، فطرت نظری، همان بینش شهودی به هستی محض و کمال مطلق است و فطرت عملی، همان کشش و گرایش حضوری به مقام کبریائی حق میباشد.[6]
چنان که پیشتر به بیان ویژگیهای امور فطری پرداختیم (عمومیت، ابدیت، زوال ناپذیری و اکتسابی نبودن) حال میپرسیم: آیا آیندهنگری دارای ویژگیهای فوق است، تا از امور فطری به حساب آید یا نه؟
با بررسیهای تاریخی و تجربی، ثابت میشود که مقوله آیندهنگری، در وجود همه انسانها ـ اعم از انسانهای نخستین و انسانهای معاصر ـ نهفته بوده و خواهد بود. این دغدغهمندی به آینده و نگرانی از کیفیت رخ داد آن و نیز علاقهمندی به مثبت بودن آن، در نهان همة انسانها وجود دارد؛ پس با وجود ویژگیهای فوق، میتوان مقوله آیندهنگری را نیز از امور فطری دانست.
بعد از بیان مطالبِ فوق، به برهان فطرت میپردازیم:
دلیل اول
مقدمة نخست: آینده مثبت، محبوب همة انسانها بوده و خواهد بود و نیز انسانها بدون تعلیم، به آن رسیدهاند.
مقدمة دوم: هر چه محبوب همة انسانها باشد و نیز بدون اکتساب در وجود آنها تحقق یابد، فطری به شمار میآید.
نتیجه: آینده مثبت که محبوب انسانها است، از امور فطری است.
دلیل دوم
مقدمة نخست: علاقه به آینده مثبت، از امور فطری است.
مقدمة دوم: هر چه از امور فطری باشد، بدون متعلق نخواهد بود.
نتیجه: علاقه انسانها به آینده مثبت، بدون متعلق نخواهد بود.
از دو برهان فوق، نخست، فطری بودنِ آیندهنگریِ مثبت و دوم، قطعی الوقوع بودن آن به اثبات میرسد.
خاستگاه عقلی و فلسفی
برخی قواعد فلسفه، آینده و فرجام تاریخ بشر را روشن ارزیابی کرده و فراسوی نوید بخشی را برای انسان ترسیم میکنند؛ مانند قانونِ محال بودن «قسر دائم» و «قسر اکثری» .
فلاسفه ما، قسر دائم را در طبیعت محال شمردهاند؛ چنان که قسر اکثری را نیز نشدنی میدانند. منظور از قسر دائم، آن است که حقیقتی از حقایق هستی در دوره روزگارش، از خواسته طبیعی خود محروم باشد؛ مثلاً آتش هیچگاه حرارت نداشته باشد و در جهان، نیرویی باشد که از آغاز پیدایش آتش تا هنگامی که آتش در این جهان وجود دارد از حرارت آن جلوگیری کند. فلاسفه، آن را قسر دائم نامیده و محال میدانند؛ پس هر طبیعتی در بیشتر دوره عمرش، به خواسته طبیعتش میرسد و از اقتضای طبیعی خودش محروم نخواهد شد و نیروی مزاحمی برابرش نیست.
این نظریه فلسفی که به شکل قانون در جهان هستی جاری است، به ما خبر میدهد که روزگار ظلم و ستم در عالم بشری سپری خواهد شد و روزگار عدل و داد خواهد آمد. پس قسر انسانیّت در عمر انسانیت محال است؛ چنان که در بیشتر عمر انسانیت هم، محال خواهد بود؛ پس روزگاری خواهد آمد که روزگار انسانیت باشد.[7]
با توجه به اینکه انسانها دارای ابعاد مادی و معنوی هستند و هر کدام از این ابعاد، برای خود، خواسته و گرایشهایی دارند. از طرفی، انسانها مخلوق خداوند حکیم هستند و خلقت آنها فعل خدا است وقتی خداوند حکیم، انسانها را با گرایشهای مادی و معنوی میآفریند، چون کارهای لغو و بیهوده از او محال است، باید هر کدام از خواستهها و گرایشهای نهادینه در وجود انسان، متعلق و ما به ازای خارجی داشته باشد؛ مثلاً خداوند حکیم در وجود انسان، میل به آب قرار داده است؛ پس باید در خارج مایعی به نام آب موجود باشد، تا این میل و خواسته درونی انسان، بیپاسخ نماند.
همان گونه که امیال مادی بشر، با تدبیر الهی، بدون پاسخ نمانده و با ایجاد متعلقات خارجی و نیز با دست یافتنی بودن آن ها، انسانها به خواستهها و امیال مادی خود میرسند، در بُعد معنوی و روحی نیز باید گرایشها و امیال بشر، بدون پاسخ نماند. خواستههای روحی ـ معنوی انسانها بسیار است؛ مانند نوعدوستی، علمدوستی، عشق به زیبایی، عشق به خوبیها، عشق به خدا، علاقه به عبادت، عدالتخواهی، ظلمستیزی، حس کنجکاوی، حس دینی، علاقه به آینده مثبت و... .
پس انسانها، از لحاظ حس کنجکاوی، در پی آگاهی از آینده و چگونگی تحقق آن هستند و از لحاظ علاقه به خویش تمایل دارند آینده و فراسوی خود را درخشان بینند. خدای حکیم، این علاقه و آن کنجکاوی را هنگام آفرینش انسان در وجود او نهادینه کرده است.
قطعاً روزی خواهد رسید که بشر، به این نوع خواستهاش برسد؛ زیرا اگر بشر، پایان خوبی را تجربه نکند و با فرجام بدی بساط جهان را برچیده ببیند و به خواستههای روحی و معنوی خود نرسد، از خود میپرسد: چرا خداوند حکیم، گرایشها و خواستههایی که متعلق خارجی نداشت در دورن فطرت من قرار داد و چرا عشق انسان بدون معشوق و علاقه او بدون محبوب شد؟ از اینجا است که انسان، این را با حکمت خداوند در تعارض میبیند و این، با اصول مسلم ما که خداوند را حکیم و دانا میدانیم، سازگاری ندارد.
پی نوشت ها:
[1]. دربارة مفهوم زمان، تقریباً همه فلاسفه اسلامی اتفاق نظر دارند و آن را این چنین تعبیر کردهاند که زمان، نوعی مقدار و کمیت متصل است که ویژگی آن، قرارناپذیری میباشد و به واسطه حرکت، بر اجسام عارض میشود (محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج2، ص151). در رویکرد کلی، واژه زمان در اندیشة فلاسفه اسلامی دو قسم میشود: دیدگاه و نظریهای که قبل از صدرالمتألهین مطرح بوده و دیدگاهی که بنیانگذار آن، صدرالمتألهین بوده و از آن به بعد، غالب فلاسفه اسلامی پیرو آن نظریه شدهاند.
طبق نظریه قبل از صدرایی، اجسام و جوهر جسمانی، ثابت و تغییرناپذیر بوده و زمان، مقوله ای متغیر و سیال است که به واسطه حرکت، بر اجسام عارض خواهد شد؛ زیرا زمان از لحاظ سنخیت که دارای خصال تغییر و زوال آنی است، نمیتواند بر اجسام و جوهر جسمانی بدون واسطه عارض شود؛ بلکه لازم است ابتدا با حرکت که یک مقوله ضروری است هماهنگ شود تا بتواند بر اجسام که خصال ثابت و ایستایی دارند، عارض شود. شهید مطهری رحمت الله علیه میگوید:
«دیرگاهی بود که فلاسفه، «زمان» را در حدوث حوادث مادی دخالت میدادند و میگفتند پیدایش و حدوث هر حادثی به تحقق یک سلسله علل و معدات و شرایط نیازمند میباشد که یکی از آنها تحقق یک قطعة زمانی است که موجود مفروض در آن، موجود و مستقر شود؛ زیرا وجود جوهری اگر چه جوهر ثابت است (قدمای فلاسفه، موجودات جوهری جسمانی را ثابت و بیحرکت میدانستند و قبول صورتی را به صورتی با کون و فساد توجیه میکردند، نه با حرکت جوهری)، در تکوّن خود و در زمان وجود، هیچ گاه از یک سلسله حرکات عرضی که نیاز به زمان نداشته باشد تهی نخواهد بود.» (مرتضی مطهری،مجموعه آثار، ج6، ص835).
طبق این دیدگاه، زمان به واسطه حرکت عرضی بر اجسام عارض میشوند که در واقع، واژة زمان، مفهومی است خارج از جسم و جسمیات که تنها در نقش عارض و معروض با یکدیگر تعامل و داد و ستد دارند و از نگاه دقیق تر، به منزله ظرف رخدادها و عوامل طبیعی است که هر کدام، در قطعه زمان خاصی تحقق پیدا میکنند.
در نظریه صدرایی، با سرایت دادن حرکت به جوهر و ذات اشیا که به حرکت جوهری شهرت یافته است، زمان نیز توانسته است به جوهر و ذات اشیا راه پیدا کند؛ پس واژه زمان، طبق این دیدگاه دیگر به واسطه نیاز ندارد و نیز جزء خارج ذات نیست؛ بلکه بدون واسطه عرضی به داخل اشیا راه پیدا کرده است: «اخیراً صدرالمتألهین از فلاسفه اسلام، در قرن یازدهم هجری با اثبات «حرکت جوهری» به ثبوت رسانید که گذشته از عوارض جسمانی، خود جوهر جسمانی نیز در جوهریت، نیازمند زمان میباشد؛ یعنی زمان، از هویت اشیا خارج نیست و تنها ارزش ظرفیت ندارد. در حقیقت، به شمارة حرکات موجود در جهان، زمان داریم؛ اگر چه ذهن ما با یکی از آنها که زمان معروف است بیشتر آشنایی دارد؛ ولی پس از اثبات حرکت جوهری، در جوهر جهان طبیعت، زمان با مفهومی تازه که میتواند جنبة تعیّن داشته و از ادراک هیچ مدرکی پنهان نشده باشد روشن میگردد و آن «زمان جوهری» است». (مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج6، ص835).
در جـادههاي مه آلـود انتـظار
من ماندهام با دلي تنگ و بيقرار
بـا آيـههاي عاشــقانه ميروم
از كوچه زمسـتان در پي بهــار
تصــويـر كاج كهنــسال آرزو
در قاب چشـم افق مانـده يادگار
آن سـوگلي با همه مهـربانياش
آيد ز مـرز غــزل هاي ماندگار
او ميرسد كنون با خندههاي ناب
از پلـكان طـــلايي افتــخار
بـا واژههاي زلال سـپيد عشـق
از پشت قلـه غيبت رســد نگـار
در مخمل سبز سحر شـود ‹‹رهـا››
اين قامت دريـا كه گشته رهسپار
************************
اگرپیشنهادی درباره ی سایت دارید می توانید پسشنهادتان را به ایمیل زیر ارسال کنید:
nasimemouood7@yahoo.com
madheeshg@iran.ir